از بسکه بی حوصله بودم خواستم برم سرکار بچه ها صبح میرفتند مدرسه و مهد تنها بودم تو خونه دلم میخواست یه نظمی یه مشغولیت ذهنی برای خودم درست کنم نمیدونم چمه خودم دنبالش رفتم خودم رفتم انصراف دادم از لحاظ کارش هم خوب بود حسابدار مالی نه اصلا روحیه بیرون رفتم مستمر و یکنواخت هم ندارم یه جورایی درگیری برای همیشه داشتم و اصلا برای خودم نبود خوب این هم یه جورشه شدم عین اون بیر زنهایی که همش هی غر میزنند هی بهونه میگیرند بهونه هام هم خودخوریه اینجوری خودم میدونم چقدر به خودم دارم صدمه میزنم اوضاع قلبم هم خرابه نمیدونم چکنم نمیتونم به بابایی هم بگم بگم هم چمیتونه بکنم غیر شاید غصه خوردن
کاش به ارامش برسم خدایا فقط تو کمکم کن .